۲۴ بهمن ۱۳۹۰

مگر خون من از محمد و صانع رنگين تر است؟

... شايد بتوانم اين طور بگويم كه از در و ديوارهاي كهنه و فرسوده شهر, ديگر خسته شده ام...
خسته از تكرارها, از شب و روز و پندارها...
خسته از همان ها كه يادگرفته اند, مانند دختر و پسرهاي «خوب», بنشينند و هر چه اين اطلاعاتي ها و حراستي ها مي گويند, بشنوند و بعد از كمي شكوه و اما و اگر, به جان بخرند و حرف «بزرگترها» را مو به مو انجام دهند!...
خسته از تن دادن ها...
خسته از تمكين ها...
خسته از مراقبت ها ...
خسته از احتياط ها و مواظبت ها...!

گويي كه من و ما بايد كه تا سالهاي سال, هر روز مواظب باشيم و مراقب...
هر روز به رنگي و لعابي, هر روز به خطي و نشاني...

يك روز مراقب حجاب!
يك روز مراقب عفاف!
يك روز مراقب حرف و كلام!
يك روز مراقب نظم و نظام!

انگار كه عمر من و ما بايد كه به اين ملاحظه ها برود...!
يكي نيست كه بلند شود و يك روز بپرسد, اگر مراقب و مواظب نباشم, چه مي شوم؟!
اگر تمكين نكنم و تن ندهم, چه مي شوم؟!
مي شوم محمد و صانع و ندا و ترانه و سهراب و كيانوش و اشكان...
مي شوم مجيد و مهديه و بهاره و زانيار و لقمان...
خب, اينكه جز شرف و مردانگي, چيزي ندارد!
اينكه جز ايستادن بر روي پاها و نخريدن ننگ ذلت, معنايي ندارد!

و حرف آخر اينكه: مگر خون من از محمد و صانع, رنگين تر است؟
مگر بالاتر از سياهي كه شب و روز در زير اين حاكميت برسرم مي آيد هم, رنگي هست؟!

پس, همراه شو عزیز ...
25بهمن, من در خيابانم و همراه با صانع و محمد, در ميدان...

از فیسبوک حمایت از گلشیفته فراهانی https://www.facebook.com/support.golshifteh


هیچ نظری موجود نیست: